سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زاهدان پرس و جواب دروغش - شماره اول

در این قسمت مطلب امین نورا را خواهید دید که با زیرکی جواب زاهدان پرس را داد. امین نورا در این جوابیه در دفاع از پدرش عباسعلی نورا پرداخته است و با عکس و مدرک ثابت کرد که زاهدان پرس طبق معمول اخبارش دروغ بوده و زاهدان پرس نیز جوابی به این مطلب نداد.


 


متن کامل این جوابیه:


زاهدان پرس در جدیدترین مطلب خودش نوشته دکتر نورا با دعوت از تعدادی از خبرنگاران و اسکانشان در یکی  از خوابگاه های مجهز دانشگاه سیستان و بلوچستان منشا بعضی سیاه نمائی ها علیه استان شد.


احتمالا باید خبرنگاران را در یک خوابگاه غیرمجهز می بردند تا سیاه نمائی نشود.


نکته جالب دیگر این که از دید سایت زاهدان پرس انتقال مشکلات مردم پل اسبی که در جریان سفر خبرنگاران بیش از بیست رسانه کشور که به دعوت دکتر نورا به سیستان و بلوچستان سفر کردند ، سیاه نمائی برعلیه استان شده است.


نکته اول این که خواه یا ناخواه سیاه شدن گندم ها در سیستان وجود دارد و حال اگر سایت زاهدان پرس از مشکلات سیستان خبر ندارد ، دلیلش عدم وجود مشکلات نیست. همانطور که خدا را نمی بینیم اما به وجودش اعتقاد داریم.


نکته دوم این که در همان مقاله ای که سایت زاهدان پرس با رجوع به آن مقاله اش را نوشته است ، درباره تب برفکی در سیستان و غیرواقعی بودن آن نوشته بود که تلاش های دکتر نورا و دیگر نمایندگان سرانجام باعث شد مسئولان متوجه شایعه بودن این سخنان بشوند و دستور واردات گوشت از سیستان به تهران را بدهند.


نکته سوم این که دکتر نورا از زبان خودش سخنی به زبان نیاورده است ، بلکه سخنان مردم را تکرار کرده است.


نکته چهارم این که مدیریت محترم سایت زاهدان پرس اگر با پدر بنده مشکلی دارد لطفا دردهای مردم را سانسور نکند.تصاویر و متن زیر را ببینید:


گندم سیاه در سفره کشاورز سیستانی


مرد، خسته و مانده گندم را دستش گرفته، انگار راه را پیاده آمده. یک دسته گندم را آورده برای شهادت. گندم‌ها را به دست می‌ساید، سیاه سیاه، انگار که زغال خانه کرده‌باشد در قلب گندم. روزگار کشاورز به همین دانه‌ها بسته است؛ مغزدانه که سیاه باشد، رو سیاهی کشاورز را می‌آورد. نان کشاورزان سیستان و بلوچستان سیاه شده؛ سال تا سال زمین را کاویده‌اند، دانه‌ها را دل داده‌اند به خاک و آب و حالا خوشه‌های گندم زرد و سبز دلشان سیاه سیاه است و کشاورزی که دلش خون شده از بی‌پناهی.


گندم سیاه در سفره کشاورز سیستانی


گروهی آمده‌اند از جاهای دور و نزدیک، نرسیده به زابل منتظر ایستاده‌اند. هر کدام چند کیلومتری حتما راه‌ آمده‌اند. هر کدام یک دسته گندم به دست گرفته‌اند تا شاهدی داشته‌باشند بر گلایه‌هایشان. یکی بعد از دیگری گندم‌ها را به دست می‌سایند، زغال‌ها را می‌ریزند کف دست، می‌برند جلوی چشم مخاطب. دست‌هایشان پینه بسته از جای بیل و داس، پاهایشان ترک خورده از سختی زمین.


گندم سیاه در سفره کشاورز سیستانی


یکی از آن بین می‌گوید: زمین با ما نساخته انگار، آب را به هزار جان کندن پای گندم‌ها رساندیم، روز تا شب منتظر ماندیم و حالا... . حالا بعد از این همه چشم انتظاری و تلاش گندم‌ها ایستاده تنگاتنگ هم روی خاک ناسازگار زیر آسمان. کسی دل برداشت ندارد. پیرمرد ریز نقش خودش را جلو می‌کشد که بگوید: برداشت کنیم که چه؟ اینها را کجا ببریم؟ به‌نظر شما بسوزانیم‌اش؟ کسی نمی‌داند سوزاندن آخرین راه‌است. پیرمرد آفتاب خورده اما از سوز دل حرف می‌زند؛ دلش سوخته به حال شاخه‌های طلایی‌ای که زیر آفتاب دل می‌برند اما دل چرکین‌اند.


گندم سیاه در سفره کشاورز سیستانی


زنی نیست در میان‌شان. زن‌ها گوشه کناری ایستاده‌اند؛ ‌صورت پنهان کرده لای چادر، کز کرده‌اند. چشمان‌شان برق ندارد. انگار پیرترین‌شان زمزمه می‌کند مدام و یکی زمزمه‌اش را ترجمه می‌کند: توکل بر خدا. آنکه جوان‌‌تر است بی‌تابی می‌کند، انگار که مانده باشد میان گریه و خنده. بغض راه نفسش را بسته. دخترکی را به سینه می‌فشارد، سکوت می‌کند، حرف دارد، ‌لب‌هایش را می‌دوزد به‌هم که بگوید حرف زدن دردش را دوا نمی‌کند، رو برمی‌گرداند، حرف چشم‌هایش ناتمام می‌ماند.  کسی جواب شکم گرسنه‌ دختر را می‌دهد؟